نقد فیلم شنای پروانه
با نقد فیلم شنای پروانه به کارگردانی محمد کارت در خدمت شما هستیم. محمد کارت جوانی است که کار هنری خود را در شیراز با تئاتر شروع کرد، سپس به عرصهی بازیگری وارد شد و در آثار کارگردانانی چون مهرجویی و کاهانی و درمیشیان و فیلمهای «چه خوبه که برگشتی»، «بیخود و بیجهت» و «عصبانی نیستم» بازی کرد، بعد مستندهای درخشانی ساخت و جوایز مهمی برایشان برد و حالا اولین فیلم بلند داستانی سیاهش را ساخته است.
داستان که متعلق به سینمای اجتماعی این روزهای ایران است. سینمایی که ظاهراً چند سالی هست که «مد» شده و «فروش» دارد. سینمای لاتها و گنده لاتها. شنای پروانه دربارهی انتقام سخن میگوید. حجت برای خونخواهی زن برادرش، پروانه، و برادر در بندش، هاشم، به دنبال باعث و بانی تمامی این اتفاقات میگردد تا از او انتقام بگیرد.
شنای پروانه در سی و هشتمین جشنواره بین المللی فیلم فجر توانست در 14 رشته نامزد شود و 6 سیمرغ از جمله بهترین بازیگر مکمل مرد (امیر آقایی)، مکمل زن (طناز طباطبایی) و بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را به دست آورد.
از همان ابتدای شروع فیلم، فیلمساز تکلیف مخاطب را مشخص میکند. کارت، به واسطهی آثار مستندش، تکلیفش با خودش و ما به عنوان مخاطب کاملاً مشخص است و این نکتهی خوبی است چون مخاطب را از بلاتکلیفی در میآورد تا تمام تمرکزش را روی داستان و روابط بین شخصیتها بگذارد. از همان ابتدا و مشخصاً از همان سیلیهای پشت سرهمی که مشتری به حجت میزند، معلوم است که فیلم و داستان فیلم شنای پروانه قرار است به حجت به عنوان شخصیت اصلی قصه و البته مخاطب مدام سیلی بزند و غافلگیرمان کند.
مطلب پیشنهادی: تابستون 2021 چه سریالی ببینیم؟
ادامه نقد فیلم شنای پروانه ممکن است داستان فیلم را برایتان لو بدهد.
در همان دقایق ابتدایی فیلمساز با بیان کاملاً تصویری و بدون هیچ دیالوگی به مخاطب میفهماند موضوع چیست. حادثهی محرک فیلم بدون هیچ زمینه و به اصطلاح زیرسازیای از قبل رخ داده است. در سکانس پیش از عنوانِ فیلم، دوربین دورِ پروانه (با بازی طناز طباطبایی) که در خیابانی شلوغ ایستاده میچرخد و چهرهی ازهم پاشیده و روبه فروپاشی او را نشان میدهد که به مردمی که سر در گوشیشان هستند نگاه میکند. ظاهراً اتفاقی که برای او افتاده ربطی به پوشش او (از ظاهرش میفهمیم که وی به خانوادهی مذهبی تعلق دارد. به خصوص که در همان چند ثانیه چندبار موهایش را میپوشاند.) و اینترنت دارد.
در اولین سکانس بعد از عنوان فیلم فیلمساز بدون هیچ پرده پوشیای موضوع را کاملاً برای مخاطب مشخص میکند. فیلمی از پروانه، در استخری که به بچهها شنا یاد میداده، در اینترنت پخش شده است و این سرآغاز کابوسهای او و شخصیت اصلی و محوری فیلم، حجت (با بازی جواد عزتی)، است.
این قسمت در مغازهی صافکاری حجت برایمان آشکار میشود. این مغازه، محل مهمترین اتفاقات داستان است. حجت تصمیمهای مهمی را در همین مکان میگیرد. تصمیم به زعم خودش اشتباه بردنِ پروانه نزد هاشم که منجر به مرگ او میشود. تصمیم اینکه چه بلایی بر سر مصیب و هاشم بیاورد هم در همین جا میگیرد. همانطور که در ابتدا حجت از آن مشتری بیاعصاب (که مشخص میکند ابتدا مغازه و بعد خود حجت به کدام منطقهی شهر سکونت دارد و متعلق به چه طبقهای است.) سیلی میخورد در نقطهی اوج فیلم هم سیلی میخورد.
با این تفاوت که در ابتدای فیلم با نگاهی پایین به بالا و تحقیر شده و از سر استیصال به مشتری عصبانی نگاه میکند و در نقطه اوج فیلم با نگاهی بالا به پایین و از سر قدرت اما باز هم مستأصل به زن (آبان عسگری) مینگرد. از اینجا به بعد فیلم از زاویه دید و دیدگاه حجت روایت میشود و فیلمساز به خوبی توانسته این مهم را در تمام طول فیلم حفظ کند. بیننده همزمان با حجت در داستان پیش میرود و رازها و اتفاقات را از سر میگذراند. انتخاب این نوع زاویه دید وحفظ آن و وقوع رویدادهای پرکنش است که این باعث ایجاد عنصر غافلگیری در مخاطب و جذب وی تا پایان میشود. هر چند به زعم نگارنده با کمی دقت میشود این عنصر غافلگیری را خنثی کرد!
سیلی دوم را مخاطب وقتی میخورد که میفهمد شوهر پروانه کیست و چه شخصیتی دارد. دلیل چهرهی فروپاشیدهی پروانه در ثانیهی ابتدایی فیلم با دیدن هاشم (با بازی امیر آقایی) مشخص میشود. مخاطب هنوز شخصیت هاشم و آن دعوای در استخر را هضم نکرده سیلی بعدی را میخورد. هاشم پروانه را میکشد. قدرت صحنهی کشتن پروانه در ناگهانی بودن آن است. فیلمساز خیلی ناگهانی- همانطور که تا اینجای قصه پیش رفته- این صحنه را هم پیش میبرد. با مرگ پروانه و بازداشت هاشم شخصیت اصلی داستان مشخص میشود. حجت قرار است بار تمامی اتفاقات فیلم را از اینجا به بعد به دوش بکشد. بازی متفاوت و کنترل شدهی جواد عزتی با آن چهرهی سرد و صدایی که اکثر اوقات از ته حلقوم و به زور در میآید به کمک شخصیت صبور و باهوشش آمده است.
نمونهی شخصیت حجت را در فیلمهای دیگری هم دیدهایم. به طور مشخص در فیلم معروف «قیصر» اثر مسعود کیمیایی. فردی متعلق به طبقهی فرودست و آرام و سر به زیر که وقوع اتفاقی در زندگیاش جرقهای میشود تا تغییر کند. این جرقه برای قیصر مرگ برادرش فرمان بود برای حجت، مرگ پروانه و البته برادرِ در آستانهی اعدامش، هاشم.
فیلمنامهنویسان برای اینکه این تغییر شخصیت حجت از انسانی آرام و حتی تو سری خور به فردی انتقامجو و خشن، قابل باور از آب در بیاید کاراکترها و متعاقب آن اتفاقاتی را در طی مسیر داستان قرار دادهاند که هم داستان را به پیش میبرد و هم تا حدودی تغییر شخصیت حجت را شکل میدهد. برای اینکه مخاطب بهتر متوجه این تغییر شخصیت و البته آن انتقام نهایی حجت از برادرش هاشم در انتهای فیلم شود نیاز است که کمی بیشتر از گذشتهی حجت ( چگونگی زندان رفتن وی و بچهدار نشدنش) بداند که این نکته در طی فیلم با ظرافت از طریق دیالوگهای بین شخصیتها (زن حجت) به بیننده منتقل میشود اما در اواسط فیلم به شکل ناشیانهای که به هیچ عنوان با ساختار فیلم جور در نمیآید به طور مونولوگی احساسی از زبان خود حجت روایت میشود. گویی نویسندگان اثر به زعم خود یا فشاری از بیرون!، از هوشیاری مخاطبین آگاه نبودند و یا به آن شک داشتند و برای «شیر فهم» کردن وی این قسمت را در میانه فیلم «جا دادهاند».
اما میتوان گفت فیلمنامه در کنار پرداختن به شخصیت اصلی قصه (حجت) در پرداخت سایر کاراکترها ناکام میماند. به جز شخصیت ممد (با بازی ایمان صفا)، داماد خانواده، که حضور گاهاً مفرح و البته تکراریش به فضای تلخ و گاهی پر تنش قصه کمک میکند، و به نوعی مصیب (با بازی مهدی حسینینیا)، نوچهی هاشم، که لاتی متقاعدکنندهتر است؛ هاشمِ گند لات که تا دقایق پایانی فیلم مخاطب با تمام شر بودنش برایش دل میسوزاند، چیزی جز هیبتی پنهان شده در پشت گریم پر از «پشم» نیست.
همچنین بخوانید: نقد فیلم درس های فارسی ؛ فیلمی فاقد صداقت
نقد فیلم شنای پروانه ؛ سیمای زنی در میان استخر!
پروانه که همان طناز طباطبایی فیلم هیس، دخترها فریاد نمیزنند است. زنی رنج کشیده، با چشمانی پر از اشک و لجباز که هنوز شوهرش را نمیشناسد و نمیداند که باید در چه مواقعی از جلو چشم او دور باشد! و افسانه (با بازی مهلقا باقری)، همسر حجت (و همسر واقعی جواد عزتی)، به عنوان زنی که نگران زندگی خودش است بینهایت تکراری و سطحی در آمده و به همین دلیل هم مهلقا باقری در درآوردن نقش آن اصلا موفق نمیشود.
فیلمساز سعی کرده با نشان دادن رابطههای زن و شوهری که در سینمای ایران مرسوم نیست به شخصیت افسانه بُعد بدهد اما متاسفانه به نطر میرسد که از این قضیه بیشتر دارد سواستفاده میکند. مثلاً بوسیدن سر شوهر بیاعصابش که خودش را مقصر مردن پروانه میداند یا اصلاح کردن سر شوهرش در حمام (از حولهی سرش مشخص است که قبل از آن خودش هم حمام بوده) در شرایطی که عزادارند! شاید بهترین استفاده از این رابطه صحنهای است که زن و شوهر خوابیدهاند و حجت به سوالات افسانه جواب میدهد. در این صحنه نمای نزدیک حجت را که دمغ دراز کشیده میبینیم و در گوشهی تصویر قسمتی از موی افسانه که کنارش خوابیده.
پدر و مادر حجت به هیچ عنوان ما را قانع نمیکند. نه جیغ و دادهای مصنوعی مادر و نه بیخیالی ظاهری و به اصطلاح منطقی پدر. باید گفت رابطهی بین پدر و مادر حجت خوب در نیامده. بحث و جدلهای آنها و فریادهای آنها بیشتر مصنوعی بودنشان را نشان میدهند. برای بهتر فهمیدن این نکته رابطهی این دو را با رابطهی پدر و مادر نوید محمدزاده در فیلم «مغزهای کوچک زنگ زده» ساختهی هومن سیدی مقایسه کنید. قصد مقایسه با آن فیلم را ندارم اما در مجموع فیلم از خیلی جهات شبیه به فیلم «مغزهای کوچک زنگ زده» و متعاقب آن فیلم برزیل «شهر خدا» اثر فرناندو میرلس است. از طبقهی اجتماعی و اوضاع زندگی بگیرید تا رابطهی دو برادر. یکی در زندان و دیگری در پی اجرای دستورات او. زنی که کشته میشود و. حال «مغزها…» دنیای تکراری گنگستری مواد فروشها را تصویر میکند و شنای پروانه دنیای خاص گنده لاتها.
اما در کنار فیلمنامهی چفت و بست دارِ شنای پروانه باید از موسیقی و فیلمبرداری خوبش هم گفت که برای دو نامزد سیمرغ هم شده است.
موسیقی گوستاو سانتائولِلا وارِ (Gustavo Santaolalla) مسعود سخاوت دوست که در مواقعی به شدت فیلم را به فیلم معروف «عشق سگی» الخاندرو گنزالس ایناریتو نزدیک میکند. مخصوصاً در صحنههایی که حجت به تنهایی و سیگار بر لب قدم میزند و یا در آن سگدانی در میان سگها افرادی را شکنجه میکند.
اما در مورد فیلمبرداری باید گفت از آنجایی که اکثر قریب به اتفاق رویدادهای فیلم در شب اتفاق میافتد که مشخصاً اشاره فیلمساز به تاریکی و فلاکتی است که کاراکترهای اثر گرفتار آنند اما ارزش گرفتن این چنین نماهایی وقتی مشخص میشود که مخاطب را نه تنها خسته نمیکند بلکه گاهی کنجکاوی او را برای ادامهی فیلم بیشتر هم میکند. سکانس خوبی که باز مدیونِ مستندهای سابق کارت مخصوصاً آوانتاژ است مربوط است به سکانس سر زدن حجت و دار و دستهی مصیب به محلهی کارتن خوابها در شب است. مواجهی مخاطب با شرایط کارتنخوابها بسیار خوب و اثرگذار درآمده است.
از طرف دیگر استفادهی کارت از دوربین روی دست و نماهای متوسط و نزدیک در اکثر لحظات فیلم، باعث برانگیختن احساسات مخاطب شده و راه را برای نگاهی به دور از قضاوت وی میبندد. در واقع داستان فیلم به خودی خود آن قدر ملتهب است که نیازی نیست که فیلمساز سعی کند مخاطب را با تمهیدات سینمای و به زور به داخل داستان بکشاند. البته در برخی از صحنههای فیلم فیلمساز خود به این امر واقف میشود و با بهره بردن از تجربیاتش در زمینهی مستند سازی، سعی میکند کمی خارج از قواعد گیشه حرکت کند و نگاهی انسانی به وقایع فیلم بیاندازد.
فارغ از مسائلی مثل کچل کردن بیمورد پانتهآ بهرام برای ایفای نقش شاپور و بازی اغراقآمیز امیر آقایی و غر زدنهای افسانه میتوان گفت تیم سه نفرهی فیلمنامهنویس شنای پروانه (محمد کارت، حسین دوماری و پدرام پورامیری) توانسته از طریق استفادهی مناسب از عناصر فیلمنامهنویسی، فیلمنامهای حساب شده در جهت جلب مخاطب خلق کنند.
اما مشکل اساسی فیلم دغدغهی کلی آن است. اگر داستان را برای خودمان ساده کنیم چه دستمان را میگیرد؟ نوچهی گنده لاتی به خاطر انتقام یا عقدهی اینکه خودش گنده لات شود در برنامهای حساب شده باعث باد کردن رگ غیرت گنده لات اصلی میشود و این وسط «زنی» کشته و رازهایی بر ملا میشود اما در پایان قهرمان فیلم که حالا دیگر تمام پیچ و تابهای داستان را طی کرده باز هم برای حفظ ظاهر خانوادهی نکبتیش سکوت میکند تا مبدا چهرهی برادر کثیفش را کثیفتر کند!
مشکل دیگر نگاه فیلم به زن است. تنها زنی که در فیلم کمی جرأت حرف زدن دارد افسانه است که آن هم هر چه فیلم جلوتر میرود و کاراکتر حجت تغییر میکند بیشتر در پستو پنهان میشود و کاری از پیش نمیبرد. (نگاه کنید به صحنهی دم دستی و خارج از چارچوب آمدن افسانه به آن سگدانی و آزاد کردن خندهدار آن افراد و بعد سکانس مضحکتر بیهوش کردن دوبارهی آنها و گرفتن اقرار.) درست است که اتفاقات فیلم در فضایی سنتی و مذهبی رخ میدهد که زنان کوچکترین نقشی در آن ندارند اما اگر سینمای اجتماعی ادعای نقد کردن و تیشه به ریشه زدن این مسائل را دارد پس نباید در برابر این مهم سکوت کند. یک زن در این فیلم بدون اینکه مقصر باشد کشته میشود و کشتنش بهانهای میشود تا قهرمان داستان (حجت) در پایان فیلم برای حفظ آبروی برادرش (قاتل زن) و خانوادهاش سکوت کند!
مشکل مهم آخر همان چیزی است که تمامی این نوع فیلمها در سینمای ایران گرفتار آن هستند. پرداختن دقیق و موشکافانه به این طیف نیاز به سینمایی آزاد و پیشرو دارد که از ترس گیشه دست به خود سانسوری نزند. هر چند که کارت در مستندهایش تا حدودی توانسته به این مهم بپردازد اما در سینمای داستانیای که حتی یک فحش سادهی این طیف را هم که در شرایط عادی نثار هم میکنند نمیتوان داد نمیشود انتظار بیشتری هم داشت.
در پایان میتوان گفت دنیای ترسیم شده در شنای پروانه خوب شروع میشود، درست ادامه مییابد و اما ناامیدکننده تمام میشود. شنای پروانه میتواند قدم آخر و خوبی برای کارت در این نوع سینما باشد.مسیری که با آوانتاژ، بچهخور و خون مردگی آغاز شد میشود با شنای پروانه به پایان برسد. کارت فیلمساز توانایی است که احتمالاً در سالهای پیش رو بیشتر از اینها از او و فیلمهایش در سینمای ایران میشنویم و فقط امیدواریم که به ورطهی تکرار نیافتد.
امیدواریم که از نقد فیلم شنای پروانه لذت برده باشید، مثل همیشه نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
در ادامه بخوانید: نقد و بررسی فیلم مطرب