با نقد فیلم پدر father اثر فلوریان زلر با در خدمت شما هستیم. فلوریان زلر نویسنده و نمایشنامهنویس 41 سالهی فرانسوی که نشریهی تایمز از او به عنوان «هیجانانگیزترین نمایشنامهنویس دوران ما» یاد کرده، پس از تجربههای فراوان در زمینهی نوشتن و چاپ رمانی چون؛ «شیفتگی شیطان» و نمایشنامههای مطرحی نظیر؛ «اگر بمیری»، «آن سوی آینه»، «مادر»، «پسر»، «پدر» و «دیگری» و بردن جوایز فراوان تصمیم به ساختن فیلمی بر اساس یکی از مشهورترین و تحسینشدهترین آثارش با بازی بازیگران ماهر و اسکاربرده میگیرد.
نمایشنامهی «پدر» که در سال 2012 نوشته و در فرانسه اجرا شده و در سالهای 2014 در لندن، 2016 در نیویورک هم به اجرا درآمده معروفترین اثر زلر است که برایش جوایز فراوانی از جمله جایزه مولیر که معتبرترین جایزه تئاتر فرانسه است را به ارمغان آورده است.
این اثر یکبار پیش از آنکه توسط خود زلر در سال 2020 به فیلم در بیاید در سال 2015 دستمایهی فیلم فرانسوی نه چندان مطرحی به نام فلوریدا (Floride) قرار گرفت که استقبال زیادی از آن نشد، اما وقتی زلر به عنوان اولین تجربه فیلمسازی، خود به سراغ اثرش رفت قضیه طور دیگری پیش رفت.
مطلب پیشنهادی: نقد و بررسی فیلم pain and glory ; دردی عمیق تر از افتخار!
فیلم در گلدنگلوب نامزد چهار رشته بهترین بازیگر مرد (آنتونی هاپکینز) و مکمل زن (الیویا کلمن)، بهترین فیلمنامهی اقتباسی و بهترین فیلم شد و چند ماه بعدش در مراسم آکادمی اسکار علاوه بر این چهار رشته در دو رشته دیگر هم نامزد شد: بهترین تدوین و بهترین طراحی صحنه و نهایتاً توانست دو جایزه اسکار را به دست بیاورد: بهترین بازیگر مرد برای آنتونی هاپکینز و بهترین فیلمنامهی اقتباسی برای زلر و همکار فیلمنامهنویسش کریستوفر همپتون. در ادامه با نقد فیلم پدر father با ما همراه باشید.
نقد فیلم پدر father
اما پدر در مورد چیست؟ این فیلم داستان خطی سرراستی ندارد. قرار هم نیست داشته باشد، چرا که این فیلم سفری است تصویری، قدرتمند و وحشتناک به اعماق ذهن و عقل. در واقع پدر تجربهای دردناک و بکری است از زوال عقل. عقلی که دچار فراموشی (آلزایمر) شده است و تمام سعیاش را میکند تا برابر این زوال بایستد. به هرصورت داستان فیلم را اینطور میشود تعریف کرد که «آنتونی» (آنتونی هاپکینز) مهندس سابق و کهنسال که از بیماری آلزایمر رنج میبرد، توسط تنها دخترش، «آن» (الیویا کلمن)، به خانهی سالمندان برده شده است و حالا او سعی میکند با همان حافظهی در حال فروپاشیاش در برابر این واقعیت جبهه بگیرد و آن را از نو بازسازی کند.
اما «آنتونی» در ذهنش سعی میکند چه چیزی را بازسازی کند؟ یا در برابر چه چیزی مقاومت به خرج میدهد؟ شاید در یک کلمه به توان گفت: «تنهایی». همواره پیری با تنهایی همدم بوده است. «آنتونی» پیر شده است. مهندس خوشتیپ و احتمالاً بذلهگو و گرم حالا دیگر به دام پیری افتاده و هر چند هنوز سعی میکند آن خلق و خویش را حفظ کند، (سکانس آشنایی «آنتونی» با «لارا» در اوایل فیلم و رقصیدنش را به یاد بیاورید)، اما به تدریج خنجر پیری و ناتوانی بر روحش زخم میزند و او را تنها و تنهاتر میکند.
مرگ همسر و دختر کوچکش (لوسی) – که در جوانی در اثر حادثهای رخ داده – او را پیش از این با تنهایی آشنا کرده اما «آنتونی» میداند رفتن (مهاجرت) تنها فرد نزدیکی که برایش مانده، تنها فرزندش، «آن»، برای وی گران تمام میشود و او را در این حجم عمیق تنهایی غرق خواهد کرد و حالا که این اتفاق افتاده و این رفتن صورت گرفته است، او برای فرار از غرق شدن در این حجم عمیق، با همان حافظهی خراب و خوابرفتهاش، سعی در بازسازی آنچه که اتفاق افتاده میکند اما نهایت ثمرهای که از آن میبرد عذاب کشیدن بیشتر است.
این فیلم از جهاتی من را یاد فیلم دیگری هم انداخت که آن هم دربارهی پیری و معضلات پیری است. عشق (Amour) محصول سال 2012 اثر فیلمساز صاحب سبک و کاربلد اتریشی میشائیل هانکه که داستان نگهداری و مراقبت پیرمردی (ژرژ؛ با بازی ژان لویی تریتینیان) از همسر پیر و رو به موتش (آن؛ امانوئل ریورا) را در یک آپارتمان روایت میکند که در نهایت ژرژ که طاقت دیدن اوضاع وخیم همسرش را ندارد او را خفه میکند تا «راحت» شود. کاری که به نوعی دیگر در فیلم پدر هم تکرار میشود. علاوه بر این آن فیلم هم تقریباً تماماً در یک خانه میگذرد و آن زوج پیر هم مانند «آنتونی» به موسیقی اُپرا و کلاسیک گوش میدهند و وضع مالی خوبی دارند.
اما پیش از این فیلمهای زیادی ساخته شده که در آن از شخصیتهایی که مبتلا به آلزایمر هستند استفاده کردهاند از جدایی نادر از سیمین (2011) فرهادی و شاعری (Poetry, 2010) لیچانگ دونگِ کرهای بگیرید، تا شاید معروفترینشان، همچنان آلیس (Still Alice, 2014) با بازی خیرهکنندهی جولین مور که اتفاقاً برای او هم، همانند هاپکینز، جایزه اسکار را به ارمغان آورد.
اما نکتهای که در تمام این فیلمها به آن پرداخته میشود این است که در واقع تمام این آثار به نوعی از بیرون به مقولهی آلزایمر نگاه میکنند و به آن نگاهی عینی (ابژکتیو) دارند، در حالی که فیلم پدر دیدگاهی ذهنی (سوبژکتیو) به این قضیه دارد. در واقع ما به عنوان مخاطب داریم از ذهن شخصیت آلزایمری به داستان نگاه میکنیم و در هزار توهای حافظهاش سرگردانیم و به واقع با او رنج میکشیم.
مطلب پیشنهادی: بهترین فیلم های کریستوفر نولان که اصلا نباید آنها را از دست بدهید!
از این قسمت به بعد نقد فیلم پدر father ممکن است داستان فیلم را برایتان لو بدهد، لطفاً اگر فیلم را ندیدهاید از خواندن ادامه آن صرف نظر کنید:
ویژگی و حُسن مهم دیگری که نه فقط این نمایشنامه بلکه تمامی آثار نمایشی شاخص دارند، شخصیتپردازی درست و به جاست. نمایشنامهی زلر دارای شخصیتپردازی محکم و قویای است که به کمک تمامی بازیگران (اصلی و فرعی) آن آمده است و میتوانند بازی خوبی ارائه دهند و نه تنها حضور هیچکدام از شخصیتهای فرعی اضافی و ناباورانه نیست، بلکه به پیشبرد داستان کمک میکند. در این فیلم بازیگران دیگری چون مارک گتیس (مرد/بیل)، الیویا ویلیامز (زن/کاترین)، ایموگن پوتس (لارا) در کنار الیویا کلمن (آن) ایفای نقش میکنند. اما به واقع باید تمام فیلم را به نام نقش اصلی آن یعنی همان «پدر» داستان سند زد.
سِر آنتونی هاپکینز در نقش «آنتونی» و در 90 سالگی با مهارت غبطهبرانگیزی تمامی بارِ فیلم را به دوش میکشد و به حق دومین جایزه اسکارش را به خانه میبرد. هاپکینزی که در ده، پانزده سال اخیر به ایفای نقشهای معمولی روی آورده بود و بازیاش ما را مانند دکتر لکتر سکوت برهها جادوی نمیکرد، سال پیش در فیلم دو پاپ فرناندو میرلس ظاهر و احیا شد و توانست نامزد اسکار شود تا اینکه امسال در فیلم پدر سنگ تمام گذاشت. هاپکینز کاملاً نقش را از آنِ خود کرده است. تمامی حرکات ریز و درشت وی از راه رفتن کند و مرددش تا نگاهها، پلک زدنها، چین انداختن صورت، حرکات به جای دستهایش، نحوهی ادای دیالوگها و مکثها در تمام طول فیلم با یکدستی کامل صورت میگیرد و مخاطب را محو تماشای او میکند. از ادای شوکها و ترسهای نصف و نیمهای که در اثر اتفاقات ناگهانی پیش آمده از طریق اکتهای صورتش تا آن گریه و نالههای انتهای فیلم که مانند یک بچه مادرش را طلب میکند.
موسیقی نقطهی قوت بعدی فیلم زلر است. لودوویکو انوادی (Ludovico Einaudi) آهنگساز ایتالیایی، که برای دو فیلم مهم امسال (پدر و سرزمین خانه به دوشان) موسیقی ساخته و جالب است که اصلاً جزو نامزدان اسکار هم نبوده، به خوبی توانسته بار احساسی فیلم را در موسیقی سادهاش جاری کند.
یکی دیگر از مهمترین ارکان این هزارتوی ذهنی «آنتونی»، در کنار بازی بینقص هاپکینز، طراحی صحنه است که پیتر فرانسیس به حق برای آن نامزد اسکار هم شده است. تبدیل یک نمایشنامه به فیلم همیشه چالشهای خودش را داشته و یکی از مهمترین آنها محدودیت مکانی است و خانه را در این فیلم، به خاطر نقش مهمش در روایت، میتوان یه شخصیت به حساب آورد و اینجاست که طراحی صحنه خودش را به عنوان یک عنصر مهم نشان میدهد. خانهای که به مثابهی حافظهی آشفته و نیمه پاکشدهی «آنتونی» عمل میکند. تابلوهای زیاد به دیوار آویزان شده مخصوصاً نقاشی بالای شومینه، راهروی تنگ و اتاقهای سمت راست و چپ و آشپزخانه (و یخچالی که قرار است داخل آن مرغ باشد و نیست!) که هر شخصیتی که وارد میشود ناگهان با کمی به چپ یا راست پیچیدن از صحنه (ذهن آنتونی) حذف میشود. مانند آنجا که پاول مرغ خریده شده را از آن (پرستار حقیقی) میگیرد تا در یخچال بگذارد اما در واقع حذف میشود.
همچنین بخوانید: 5 تا از بهترین فیلم های خانوادگی که حتما باید ببینید!
مهمترین و اساسیترین عنصر فیلم متن آن است. اتفاقات در روایت به ظاهر درهم و تودرتوی زلر با خلاقیت و هوشیاری کنار هم چیده شدهاند و مخاطب را به آرامی به درون ذهن پریشان «آنتونی» میکشند. ورود هر شخصیت، نحوهی تکامل آن و اطلاعات مختصر و مفیدی که زلر با هوشمندی در لابهلای دیالوگها و اکتهایشان گذاشته سبب به چالش کشیدن مخاطب میشوند. مثلاً در اولین مواجه ما با کاترین (اولویا ویلیامز) که خودش را دختر «آنتونی» معرفی میکند (ولی در آخر متوجه میشویم که او در واقع پرستار است.) در میان حرفهایش دائماً زمان داروهای «آنتونی» و مصرفشان را به او گوشزد میکند در حالی که «آن» زیاد روی این قضیه پافشاری نمیکند و این قضیه را ما در انتهای فیلم متوجه میشویم. آنجا که برایمان مشخص میشود که کاترین پرستارِ آنتوی است و برای همین دائم روی قرص خوردن وی پافشاری میکند.
اما یکی از چالشهای اقتباس از نمایشنامهها به پر دیالوگ بودن آنها برمیگردد. معضلی که البته در مدیوم سینما، به عنوان هنری تصویری، بیشتر خودش را نشان میدهد. اما زلر با استفاده از عناصر سینمایی مثل تدوین و حرکتهای نرم و ممتد و مناسب دوربین و با گذاشتن موتیفهای بصریی نظیر پنجرهای که «آنتونی» گهگداری از آن به بیرون نگاه میکند، این معضل را تا حد بسیاری رفع کرده است. یکی از بهترین جلوههای بصری فیلم در انتهای فیلم اتفاق میافتد؛ جایی که «آنتونی» از سر استیصال میگرید و دوربین به آرامی به او نزدیک میشود و سرش را بزرگتر از تنش نشان میدهد. به طوری که دستها و بدنش حالت بچهای میگیرد با سر یک پیرمرد.
در نحوه روایت، فیلم شوک اول را در حدود دقیقهی بیستم وارد میکند. در واقع تا پیش از آن، ما با فیلمی کاملاً سرراست دربارهی پیرمردی (آنتونی) آلزایمری و بدعنق روبروییم که دائم پرستاران و دخترش (آن) را به ستوه میآورد. دخترش برای ادامه زندگی میخواهد او را ترک کند و به پاریس برود و نمیداند با او چه کند. بعد با دامادِ ظاهریاش (پاول) [که در انتها میفهمیم که پرستار است.] آشنا میشویم که «آنتونی» کلا به خاطرش نمیآورد. اما در دقیقهی بیستم که دخترش برای بار دوم وارد میشود خانه میشود بازیگر دیگری نقشش را بازی میکند (الویا ویلیامز) [او هم در انتهای فیلم مشخص میشود که پرستار «آنتونی» در خانهی سالمندان است] و «آنتونی» را در بهت فرو میکند.
این اولین نشانهی زلر برای مخاطب است تا یادش باشد تا پایان فیلم هر چیزی که میبیند را باور نکند چرا که او دارد از دریچهی ذهن بیمار «آنتونی» به اتفاقات و قضایای داستان نگاه میکند و در ادامه ما را با روایتهای متناقضی از گذشتهی «آنتونی» و دخترش روبرو میکند که از صافی ذهن روبه اضمحلال «آنتونی» میگذرد؛ دخترش ده سال است که ازدواج کرده و چند وقتی هست «آنتونی» در خانهی او ساکن است. «آنتونی» در خانهی خودش زندگی میکند و دخترش چندین سال پیش طلاق گرفته و حالا میخواهد با مردی که به تازگی با او آشنا شده به پاریس مهاجرت کند و او را تنها بگذارد. دخترش 5سال است که طلاق گرفته و تنها با او زندگی میکند.
همانطور که گفته شد تمامی داستان از ذهن بیمار «آنتونی» روایت میشود، حتی در صحنهای «آن» در خیالاتش «آنتونی» را خفه میکند. شاید گمان کنیم در آن سکانس زاویهی دید روایت عوض شده و ما داریم از ذهن «آن» داستان را دنبال میکنیم، اما با کمی دقت تقریباً در اولین پلان سکانس پایانی فیلم همهی اتفاقات فیلم مشخص میشود. دوربین با همان حرکات آرام ابتدایی که خانهی «آنتونی» را به ما نشان میداد حال خانهی سالمندان را نشان میدهد. خانه همان خانهی سالمندانی است که جای السیدیاش را –که احتمالاً «آنتونی» هر روز به آن نگاه میکند.- تابلو نقاشی دختر جوان مرگ شدهی «آنتونی» گرفته و جای خیابان و چهارراه را درختانی انبوه.
تنها در سکانس پایانی است که ما بیرون از ذهن «آنتونی» ایستادهایم و مانند کاترین پرستار رفتار و اعمال او را تماشا میکنیم. اتاق غرق نور «آنتونی» یعنی اینکه حالا همه چی «برای ما» روشن شده البته تا حدودی!
امیدواریم از نقد فیلم پدر father لذت برده باشید، لطفا نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
در ادامه بخوانید: 10تا از بهترین فیلم های پاد آرمان شهری