نقد و بررسی فیلم Marriage story

با نقد و بررسی فیلم Marriage story در خدمتتون هستیم. داستان ازدواج، فقط یه داستان خیالی نیست. به نظرم داستانیه که اونقدر به واقعیت نزدیکه که تک تک بیننده هاش عمیقا می تونن باورش کنن و به همین خاطر شدیدا احساساتتون رو در گیر می کنه.

فیلمی موفق و درخشان به کارگردانی و نویسندگی و تهیه کنندگی Noah Baumbach که داستان یک جدایی رو با نام داستان ازدواج به تصویر می کشه.



ما از سکانس اول فیلم ققط و فقط عشق میبینیم. بدی ها رو به عنوان عاملی برای دوست داشتن میبینیم. شناخت فوق العاده ی زن و مرد به هم رو بعد از سال های طولانی زندگی میبینیم و از اوج عشق دو نفر نسبت به هم پرت میشیم به جلسه ی میانجی گری.

جلسه ای که قبل از جدایی ازشون خواسته میشه چیزهایی رو که در طرف مقابلشون دوست دارن روی کاغذ بنویسن. تا یادشون بیاد چه چیزهایی رو دارن از دست می دن و با تموم شدن این سکانس وارد داستان جدایی این دو نفر میشیم و می فهمیم تمام اون جه ابتدای فیلم دیدیم نوشته هایی بود که هیچ وقت خونده نشد.

اما می خوام در ابتدای این نقد در رابطه با بازی فوق العاده و بی نقص اسکارلت جوهانسون صحبت کنم. کسی که بارها در این فیلم با بازی بی نقصش منو از جریان فیلم بیرون پرت کرد و باعث شد فکر کنم چقدر این بازیگر داره بی نقص عمل می کنه.

نقد و بررسی فیلم marrage story

نقد و بررسی فیلم Marriage story

در سکانسی که اسکارلت وارد اتاق وکیلش میشه تا ماجرا رو براش تعریف کنه یه سکانس چند دقیقه ایه بدون کات و پر دیالوگ رو داریم. یه آدم که با حال از درون ویران شده می خواد شروع به حرف زدن کنه. اشک میریزه و به حال خودش گریه می کنه. به خودش میاد رژ لب می زنه تا دوباره اعتماد به نفس خودش رو به دست بیاره، سعی می کنه قوی باشه و به حرف زدن ادامه میده و به نظرم فقط و فقط همین یه سکانس طولانی اون رو  لایق اسکار و گلدن گلوب و تمام جوایزی می کنه که مربوط به بازیگر نقش اول زنه امساله.

تو یه سکانس این طور چهره عوض کردن، در طول فیلم نشون دادن احساسات مختلف با چهره و بدون دیالوگ و به طور کل و با جرات می تونم بگم بازی بی نقص اسکارلت جو هانسون دلایل کافی برای فوق العاده بودن این بازیگره.

نقش مقابل اسکارلت یعنی “آدام درایور” شاید شانسی بین بازیگران مرد امسال نداشته باشه، اما نقش خودش رو بی نهایت خوب بازی کرد و نامزدیش در گلدن گلوب گواهی بر این موضوعه.

اما در رابطه با بازیگر نقش مکمل زن یعنی “لورا درن” که در نقش وکیل نیکول بود، هر چند ‌در اون موضوع به اون مهمی بخش بزرگی از بار کمدی فیلم رو به دوش کشید، یکی از بی نظیر ترین بازی هایی بود که در فیلم های امسال شاهدش بودم.
مجموعه ی این فیلم اونقدر فوق العادس که می خوام حرف زدن راجع بهشون رو از این بیشتر طولانی نکنم و به محتوای فیلم برسم.



در خواست طلاق در ابتدا از طرف نیکول بود. زنی که بازیگر تئاتر شوهرش بود و گویا شوهرش اون رو معروف کرده. چارلی دیده شد و به عنوان یک کارگردان مشهور شد و کسی نیکول رو ندید. همه چیز به ظاهر خوب پیش می رفت تا جایی که نیکول یه پیشنهاد بازی در سریال رو دریافت کرد و گویا چارلی این پیشنهاد رو مسخره کرد و ری اکشن خوبی نسبت به این داستان نشون نداد.

و همین جرقه هایی شد که شاید تمام احساسات سرکوب شده ی نیکول بیرون بریزه. که به وکیلش این جملات رو بگه که من از مشکلات گذشته ام برای خودم به زندگی بر نگشتم، فقط دلیلی شدم برای زنده موندن اون. که اون اصلا منو نمی دید، که منو به عنوان یک آدم مستقل نمیدید و تمام احساسات نیکول این بود که چارلی اون رو پلی برای پیروزه های شخصی خودش کرده.

اما نکته ی بزرگی که فیلم در قالب داستان ازدواج بهمون نشون داد، بچه ی این دو نفر بود. بچه ای که حاصل این ازدواج به بن بست رسیده بود. بچه ای که در ابتدای فیلم تو دنیای رنگی پدر و مادرش با اون ها بازی می کرد و حالا وسط ماجرای جداییشون مجبوره با دیگران بازی کنه.

نقد و بررسی فیلم Marriage story

در ابتدای فیلم وقتی هنری خواب بد دیده بود و از چارلی خواست که کنارش بمونه، چارلی کنارش نمی خوابید و اگر اون رو تخت بود خودش رو زمین می خوابید و وقتی پسرش می اومد رو زمین، می رفت و رو تختش می خوابید که شاید به حضورش عادت نکنه، اما حالا هنری رو میبینیم که رو تخت وسط پدر و مادرش خوابیده. هنری که حالا کم کم داره به مادرش علاقه ی بیشتری نشون می ده و این بزرگ ترین چالش چارلیه.

این که فرزند در ماجرای جدایی همیشه مجبوره یکی رو انتخاب کنه و این انتخاب شاید بزرگ ترین چالشیه که باهاش مواجه میشن. تلاش پدر و مادر برای به دست آوردن دل فرزندشون تبدیل به رقابتی بزرگ میشه که هیچ کس غیر بچه در این رقابت آسیب نمیبینه.

اما نکته ی مهم دیگه در رابطه با این فیلم نشون دادن این موضوع بود که چطور اطرافیان به موضوع جدایی دامن می زنن. شاید خودت دلت نیاد کاری کنی که به ضرر کسی باشه که روزی عاشقش بودی، یا حتی نخوای جدا شی و همه ی این ها یه بازی مسخره باشه، اما اطرافیان جوری در این موضوع تاثیر گذار میشن که نمی تونی دیگه ازش فرار کنی و تبدیل به یک رقابت و تلاش برای بردی عجیب میشه.



حتی شعاری که در دفتر وکیل چارلی نوشته بود گواهی بر این موضوعه. “بخور بنوش تجدید فراش کن” که چقدر این موضوع براشون ساده و حل شده است و شاید کارشون اینه. از هم پاشیدن یه زندگی بدون توجه به عواقبی که داره. شاید درست ترین آدم این فیلم همون میانجی گر اول فیلم بود که بهش گوش ندادن. این که چطور بازیگران تئاتر چارلی در رابطه با زندگی شخصی و طلاقش نظر می دادن و یه جورایی تبدیل به یکی از بحث های هر روزه و اصلیشون شده بود.

چطور همکارش از رابطه ای که در گذشته باهاش داشت باهاش حرف زد و ازش خواست دوباره اون رابطه رو تکرار کنن. یه جورایی شاید تاکید فیلم رو همون ضرب المثل قدیمی ما بود، یعنی از آب گل آلود ماهی گرفتن آدم هایی که از از هم پاشیده شدن زندگی دو نفر سود می برن و یه جورایی همیشه سعی دارن در نقش یه آدم دلسوز به این اتفاق دامن بزنن.

این رو می تونیم تو صحنه ای که دو وکیل به همراه دو موکل قبل از دادگاه کنار هم برای صحبت نشستن ببینیم. وقتی تصویر رو چهره ی ساکت نیکول و چارلی بود اما صدایی که میشنیدیم صدای وکیل هایی بود که از طرف خودشون برای برنده شدن حرف می زدن. وکیل هایی که برای خودشون در اوج خونسردی ناهار سفارش می دادن دقیقا وسط تموم شدن داستان یک ازدواج!

بحث چارلی با وکیلش هم جالب بود، وقتی دید ممکنه نتونه حضانت هنری رو بگیره و این باعث شد دیالوگ هایی رد و بدل شه که در واقع نقدی به قوانین خشک و غیر قابل انعطافیه که همیشه هم جوابگو نیست و همین باعث میشه خیلی ها از همون قانونی که کارش گرفتن حق یک آدم آسیب دیده اس، آسیب ببین.

نقد و بررسی فیلم marrage story

نقد و بررسی فیلم Marriage story

اما هنری در سکانس های مختلفی، قرار گرفتن بچه وسط دنیای از هم پاشیده شده ی پدر و مادر ها رو بهمون نشون داد.
وقتی پدرش داشت از زمان خودش استفاده می کرد تا باهاش بیرون بره، وقتی دست هنری رو گرفت هنری هم زمان دست مادرش رو گرفت و بین این دونفر کشیده شد و شاید این یه سکانس ساده به نظر رسید ولی پر از مفهوم بود. هنری این دو نفر رو کنار هم می خواست نه نوبتی. این که چطور یه بچه میشه ابزاری برای پدر و مادرها که همدیگه رو اذیت کنن.

هالویینی که قرار بود برای هنری فوق العاده باشه، اما اون مجبور بود کل کل پدرو مادرش رو ببینه برای این که دوست داره لباسی که پدرش خریده رو بپوشه یا لباسی که مادرش خریده.
این که مجبور بود چند ساعت اول هالوین رو با مادرش باشه و بعد از اون در حالی که از خستگیش نمی تونست راه بره با پدرش بره تو خیابون و جشن بگیره چون نوبت پدرش بود که باهاش باشه.

یا وقتی که هنری پیش پدرش بود ولی داشت با تماس تصویری با مادرش حرف میزد در واقع سعی می کرد این طوری هر دوشون رو کنار هم داشته باشه.



اما یکی از سکانس های فوق العاده ی دیگه ی این فیلم سکانسی بود که نیکول برای صحبت پیش چارلی میره برای این که بدون دخالت وکیل ها، خودشون تعیین کنن که هنری کنار کی بمونه. اما این کار از یه بحث آروم تبدیل میشه به یه دعوای عجیب و غریب که باز هم با سکانس هایی طولانی و پر دیالوگ از بازی بازیگرانش به وجد میایم.

یادمونه که در ابتدای فیلم وارد دنیای دو نفر شدیم که فقط و فقط خوبی های هم رو میدیدن. حتی سعی می کردن بدی های همدیگرو هم خوب ببینن.
اما حالا در این سکانس حرف هایی رو می بینیم و می شنویم که می دونیم هیچ کدومشون حقشون نیست. این دو نفر در این سکانس فقط و فقط بدی های هم رو دیدن و حتی سعی کردن خوبی های همدیگرو هم بد ببینن.

زمانی که وسط دعوا دوربین بیش از حد بهشون نزدیک شد، درونیات و خشمی انباشته شده در چند سال رو بهمون نشون داد که شاید اگه فقط راجع بهش حرف زده میشد کار به این جا نمی کشید.

وقتی در پایان این سکانس بعد از گفتن بد ترین حرف ها به هم و گریه و دیالوگ های چارلی به نیکول که ارزو می کنم که بمیری و یه مریضی بد بگیری و فقط چون مادر هنری هستی و اون آسیب میبینه اینو نمی خوام و شروع می کنه به گریه، نیکول بغلش می کنه و این صحنه بی نهایت دردناکه.



ویران شدن زندگی که پر از اشتباه بود ولی هر دو نفر همدیگه رو دوست داشتن و تبدیل شده بودن به مهره های بازی که دیگران حرکتشون می دادن و اونا مجبور بودن که فقط و فقط بازی کنن.

موزیک و آهنگ فوق العاره ای که چارلی خوند یکی از سکانس های فوق العاده بود، شعری که خط به خطش فوق العاده بود. این که: کاش کسی باشه که فقط تنها نباشم، که هر بلایی می خواد سرم بیاره ولی فقط باشه.

و می خوام از پایان فیلم حرف بزنم جایی که  به شدت برام تاثیر گدار بود. چارلی در طول فیلم سعی می کرد به هنری خوندن و یاد بده و در یکی از سکانس های پایانی فیلم صدای هنری رو میشنوه که مشغول خوندن یه چیزیه و میره کنارش میشینه و میبینه همون خصوصیات خوبه خودش در ابتدای فیلمه که نیکول راجع بهش نوشته بود.
برگه ای که هیچ وقت خونده نشده بود و حالا داشت از زبون هنری خونده میشد.

نامه ای که شاید اگر همون روز اول خونده میشد، کار هیچ وقت به اینجا نمی کشید. بغض هنری چارلی و نیکولی که یواشکی به این صحنه نگاه میکرد ما رو وارد سکانس بعدی می کنه که تمام اون جدایی سر جاشه ولی نیکول خم میشه و بند کفش چارلی رو می بنده که یادمون بندازه اینا همون آدم هایین که همدیگرو بهترین میدیدن که همو بلد بودن و هستن.



فقط کافی بود یاد هم مینداختن که چقدر برای هم با ارزشن چقدر خوبی درون هم میبینن و اگر چه تو دنیای خودشون و موفقیت هاشون غرقن ولی بدون هم کامل نیستن.
این فیلم منو یاد دیالوگ فوق العاده ی سریال this is us میندازه که “اگر راجع به مسائل زندگی مشترکت پیش دیگران حرف بزنی کارت ساخته اس.”

این فیلم فوق العادس و بی شک یکی از درخشان ترین فیلم های امساله که به نظرم لایق بهترین موفقیت هاست و توصیه می کنم به هیچ وجه از دستش ندید و نظرات خودتونو با ما به اشتراک بذارید.