در قسمت دوازدهم سریال this is us دوباره داستان ها به هم وصل میشن. با ما در نقد و بررسی قسمت دوازدهم سریال this is us همراه باشید.

مطالعه نقد و بررسی قسمت های قبلی فصل چهارم سریال This is us

نقد و بررسی قسمت دوازدهم سریال this is us

در این قسمت از سریال  this is us فقدان رو تجربه می کنیم. از دست دادن چیزهایی که خیلی برامون عزیزن.اگر دقت کرده باشین در این قسمت و قسمت قبل شبی رو میگذرونیم که ربکا مریضه و برای یک شب جک قراره که مراقب بچه ها باشه. در قسمت قبل قصه ی رندال و جک رو پشت سر گذاشتیم و در

این قسمت شاهد قصه ی کوین و جک هستیم.
کوینی که خوابش نمیبره چون عروسک گوسفندهای بالای تختش رو ازش گرفتن و در واقع ناخواسته ربکا اون ها رو همراه تخت قدیمیش فروخته.

بعد از این مقدمه سوفی به کوین زنگ میزنه و خبر فوت مادرش رو به کوین میده. زنی که گویا کوین رو بی نهایت دوست داشته و حتی زمانی که ربکا به دلیل مشغله هاش اونقدری که باید حواسش به کوین نبوده، حامیش بوده.
فردی که برای کوین به شدت با ارزش و تاثیر گذار بوده.



سخنرانی سوفی در مراسم فوت مادرش به شدت تاثیر گذار بود این که همراه مادرم به کافه ای رفته بودم و توی اون کافه با صاحبش دعوام شد. سر این که قهوه ی اشتباهی رو اورده. در تمام اون مدتی که من مشغول دعوا بودم مادرم زنده بود و من به خاطر شیفت شبم بد اخلاق شده بودم. الان حاضرم که همه چیز و بدم که برگردم به اون لحظه که مادرم زنده بود و تنها نگرانی من قهوه بود.

از این حرف زد که مادرش براش غیر قابل تحمل بود و تو همین کافه بارها با هم دعوای بدی کرده بودن، اما نبود مادرش و از دست دادن اون لحظه ها الان براش دردناک تر از هر چیزیه.


بی نهایت تاثیر گذار بود و به شدت قابل فکر‌. سوفی بعد از، از دست دادن مادرش به از دست رفته ی قدیمی زندگی خودش یعنی کوین زنگ زد.کوینی که اون هم سوفی رو از دست داده بود و حالا سر قبر مادر سوفی ایستاده بود و به قبر زنی نگاه میکرد که یه روز براش قوت قلب بود. از حسرت و ناتوانی به گذشته برگشتن حرف زد. از این که کاش یه فرصت دیگه داشت. از این که دو بار شانس بودن با سوفی رو داشت و هر دوبار این شانس رو از بین برد گفت که الان پاکم و ثبات دارم اما دیگه دیره.



سریال برای درگیر کردن احساسات مخاطبش از کلید واژه های عجیبی استفاده کرد و اون ها رو تکرار کرد. فرصت دوباره، برگشت به عقب، دیگه دیره…

این که مخاطب رو با این موضوع درگیر می کنه که چیا داره و نمیبینه و در همین لحظه بر میگردیم به ابتدای فیلم جایی که جک و کوین کوچولو با هم در حال حرف زدنن و کوین میگه دلم برای گوسفندهام تنگ شده و جک در جوابش میگه یه وقتایی چیزایی رو که دوست داریم از دست میدیم و باعث میشه غمگین بشیمو حس می کنیم بدترین حس دنیاس اما یه چیز دیگه پیدا می کنی که خیلی دوسش داری . و یه عروسک ببر رو بهش میده تا بغلش کنه و بخوابه.

در ابتدای سریال این ما هستیم با دو برادر و یک خواهر آشنا شدیم که به شدت به هم مرتبط، و احساساتشون با هم درگیره و حالا در پایان این قسمت میبینیم که کیت هم دچار بی خوابی شده و قراره وارد قسمت بعد بشیم و قصه ی کیت و جک رو دنبال کنیم.

نبوغ نویسنده و کارگردان در عقب و جلو بردن قصه، برداشت یک سکانس از زوایای مختلف و نشون دادنش در اپیزودهای مختلف، قصه ای که بی نهایت با احساسات ساده ی انسانی درگیرتون می کنه از ویژگی های فوق العاده ی این سریاله.



این اپیزود بی نطیر بود و به شخصه برام بی نهایت تاثیر گذار، من هم شبیه به کوین در اون لحظه ای که به شهر قدیمیش وارد شد و لحظه های شادش رو با بغض به خاطر آورد به گذشته ای برگشتم که همراه با لبخند، بغض کردم و این دقیقا همون حجم بزرگ تاثیر گذاری این سریاله.

جدایی از این سریال، تو دوره ای هستیم که شاید مرگ رو خیلی بیشتر از قبل به خودمون نزدیک میبینیم، از فردای خودمون و عزیزانمون خبر نداریم کمی، فقط کمی بیشتر حواسمون باشه ، چیزهایی در زندگیمون وجود دارن که تا وقتی هستن نمیدونیم چقدر برامون با ارزشن با ارزش تر از هر دغدغه و نگرانی که ساعت ها براش وقت میذاریم.

اما کافیه بدونیم دیگه نداریمشون یا اتفاق بدی تهدیدشون می کنه اون لحظه اس که حاضریم هر انچه داریم و نداریم رو بدیم تا دوباره فقط داشته باشیمشون.
کاش حواسمون به داشته های واقعی زندگیمون باشه.

در ادامه بخوانید »نقد و بررسی قسمت سیزدهم سریال this is us ; قهرمان تویی!