در این قسمت از سریال دل با عجایب بیشتری رو به رو میشیم. با ما در نقد و بررسی قسمت شانزدهم سریال دل همراه باشید.

بررسی قسمت های قبل رو می تونید از اینجا بخونید.

این قسمت پر از صحنه های عجیب و غریب بود. شاهد رفتارهایی بودیم که واقعا نمیشه از یه آدم عادی انتظارش داشت.
در اولین صحنه از عجایب این اپیزود، فاراب رو داریم که قراره از مشاور املاک آدرس مرسده رو بپرسه، که خوب همون طور که حدس زده میشد فاراب چون بچه ی شر و شوریه باید با یه آدم زبون نفهم طرف میشد و شاخ بازی در میاورد.
اما طریقه ی این شاخ بازی خیلی جالبه.

نقد و بررسی قسمت شانزدهم سریال دل

ریموت مغازه چرا باید حاضر و آماده روی میز منتظر فاراب باشه تا بگیرتش و در مغازه رو قفل کنه؟
و از همه جالب تر این که چرا وقتی فاراب در حال بستن مغازه است صاحب بنگاه هیچ ری اکشنی نشون نمیده و فقط نگاه می کنه؟؟؟
هر آدم عاقلی تو این شرایط شروع می کنه به داد کشیدن یا تلاش برای کمک خواستن و این قدر رباتی بودن شخصیت ها به شدت ازار دهنده است.
یا از همه بدتر موقعیه که پدر رستا وارد خونه ی مهران میشه و ما انگار وارد یه بازی کامپیوتری سوم شخص میشیم. از اون بازی هایی که کاراکتر های بی ارزش با دیدنش از هر گوشه ی خونه فرار می کنن و میرن.



پدر رستا با چه دل و جراتی یه پسر رو از راه پله پرت می کنه پایین و بعدش اون پسر و دوستاش وای میستن ادامه ی فیلم رو تماشا می کنن؟؟؟
بی نهایت صحنه های هندی و مضحکی رو شاهد بودیم.
یا از همه بدتر قابل پیش بینی ترین اتفاق این سریال بود.این که آرش به رابی برگرده.
این که در باز بود و ارش اتفاقی از اونجا رد می شد و اتفاقی حرف های رابی و شنید که من عاشق ارشم و میرم که اون خوشحال باشه و ارش یهو متحول میشه و از رابی می خواد که نره.

نه واقعا…هر چقدر هم که بخوایم بگیم این سریال سطح پایینه هر هفته سطح پایین تری رو از خودش بهمون نشون میده.
حتی سریال های هزار قسمتی ترکی هم حداقل تلاش می کنن کمی، فقط کمی روی این که یه انسان تو یه شرایط خاص ممکنه چطور رفتار کنه فکر می کنن. ولی این سریال واقعا هیچ فکر و منطقی پشتش نیست.
ما داریم نسخه ی ایرانی فیلم های هندی چند دهه ی قبل رو تماشا می کنیم.
متاسفم واقعا که اصلا اجازه ی منتشر شدن همچین سریال هایی رو میدیم. سریال هایی که علنا توهین به شعور مخاطبن.
سریال هایی که سطح فکر و انتظارات مردم رو به طرز غریبی پایین میارن.
سریال هایی که هیچ مفهوم یا محتوای قابل تفکری رو برای مخاطبانش به همراه ندارن.


پدر رستا هیچ شباهتی به یک پدر نداره، شخصیت اوا یه فاجعه ی تمام عیاره و مثالش در این قسمت اونجاییه که نگران پدرشون بودن و با خونسردی جلوی رستا می گه چیزی نیست بابا رفته مهران و ببینه.
چیزی نیست واقعا؟؟
رستا مدام تکرار می کنه من به خاطر ارش ولش کردم. این همون عشقه دیگه…
شعاری ترین جمله ی تاریخ بشریت.
پیچیده ترین نکته ی این فیلم کسیه که به رستا تجاوز کرده که هنوز هم میشه نکیسا رو متهم ردیف اول این داستان در نظر گرفت اما با فاجعه ای که در حال دیدنشیم واقعا دیگه این موضوع اهمیت چندانی نداره.