این قسمت از سریال دل رو فقط تو خاطرات و تصورات رستا سر کردیم. با ما در نقد و بررسی قسمت پانزدهم سریال دل همراه باشید.
هر جوری که بخوایم با این سریال کنار بیایم واقعا کاری نشدنیه. اخه چه طور ممکنه یه تیم بازیگری به این خوبی راضی بشن خروجی کارشون همچین چیزی باشه که حتی ارزش نگاه کردن به صفحه تلویزیون رو نداشته باشه.

بررسی قسمت های قبل رو می تونید از اینجا بخونید.

نقد و بررسی قسمت پانزدهم سریال دل

بد شانسی ما بیننده ها اینه که متاسفانه رستا دزدیده شد و ضربه ی روحی بهش وارد شد، و حالا ما محکومیم که در هر قسمت کابوس های بی سر و ته رستا رو دنبال کنیم.
تا یه جایی حداقل کابوس هاش ماجرا داشت، مثلا تو تصوراتش با ارش حرف میزد و واقعیت رو بهش می گفت. اما این هفته کابوسش سکانس مضحک و مسخره ی کنار دریا بود، که تمام بازیگران این سریال رو جمع کرده بودن و رستا به سمت هر کدومشون که می رفت، ازش رو بر میگردوندن و بی سر و ته تر از همه ی اینا لحظه ایه که رستا از خواب بیدار میشه و می گه نه به من دست نزن!

کسی بهت دست نزده واقعا! این جا دو تا نکته وجود داره. یا کارگردان مشکلی پیدا کرده که نمیدونه داره چی نشون بیننده اش میده و یا خواب رستا سانسور شده.
به هر حال وقتی به فصل دوم رسیدیم و سریال نمی خواد از این وقت کشی هاش دست برداره، مطمئنا نمیشه به ادامه ی سریال خوش بین بود.
سریال دل، به طور کاملا واضحی نسخه ی ایرانی سریال های ترکیه، سریالی که فقط زرق و برق رو نشون بیننده میده. سریالی که احساسات سانتی مانتالی درش به وضوح دیده میشه.سریالی که اگر پنج شش قسمتش رو از دست بدی، هیچ چیزی رو از دست ندادی و می تونی به راحتی ادامه ی ماجرا رو دنبال کنی.



در این قسمت واقعا اتفاق خاصی نیوفتاد. اما حالا پدر رستا می دونه که رستا با مهران در ارتباط بوده. جالب ترین نکته ی این اپیزود اما، برام مهران بود. مهرانی که تو خونش نشسته و داره از دست رستا حرص می خوره همین.
رستایی که اونو میپرسته و براش میمیره. مهران شر و شوری، که شرارت ازش می باره اما نسبت به رکب خوردن از رستا و ماجرای دزدیده شدن رستا هیچ ری اکشن خاصی بهش نشون نمیده و این واقعا عجیبه.

از طرف دیگه آرش رو داریم که پافشاری می کنه برای رفتن رابی. زمانی که مطمئن شد رابی هنوز بهش حس داره، اما به محض این که فهمید رابی عروسیش رو به هم زده و برای ارش به ایران برگشته صحنه کات میخوره.
خب؟یعنی پشیمون شد؟؟؟
این سریال به شدت مشکل داره. شخصیت ها مشکل دارن. شبیه به انسان رفتار نمی کنن، بلکه شخصیت های بزک شده ای هستن که احساسات اغراق شده ای رو از خودشون بروز میدن.

فاراب از زندان آزاد شده و دنبال مرسده میگرده و از طرف دیگه اتابک هدیه ای رو به خونه ی مرسده میبره که حتی معلوم نشد که به چه مناسبته. در صورتی که معمولا این جور اتفاقات باید در یک اپیزود به سرانجام برسن، اما متاسفانه صحنه های اسلوموشن همراه با موزیک سریال اجازه ی به سرانجام رسیدن یک اپیزود درست رو بهمون نمیدن.



اما جالب تر از همه ی اینا پدر رستاس با جمله ی معروفش که اگه رستا این تصمیم رو گرفته حتما براش دلیلی داشته. واقعا نمی فهمم کجای دنیا یک پدر می تونه این طور رفتار کنه. وقتی تمام شواهد نشون میده دخترش داره به بیراهه میره.
پدر رستا فقط تو خواب های رستا شبیه به یک پدره.

یک پدر به خاطر نگرانی هاش نمی تونه اینقدر خونسرد و خنثی رفتار کنه و تمام این ها بر میگرده به شخصیت پردازی های زیر صفر این سریال.
امیدوارم این بازیگران تجربه ی به این تلخی رو از خودشون در ذهن مخاطبانشون باقی نذارن.

در ادامه بخوانید » نقد و بررسی قسمت شانزدهم سریال دل ; فاجعه ای در تاریخ نمایش خانگی!