در این قسمت سریال this is us با ترس هامون مواجه میشیم. با ما در نقد و بررسی قسمت یازدهم سریال this is us همراه باشید.

مطالعه نقد و بررسی قسمت های قبلی فصل چهارم سریال This is us

 

نقد و بررسی قسمت یازدهم سریال this is us

رندال، کسی که تا به اینجای سریال بارها با حمله های عصبی و اضطرابیش مواجه شدیم. حالا وارد دنیای کودکیش میشیم و به ریشه ی این آسیب ها میپردازیم.
قبل از شروع تحلیل این قسمت می خوام در رابطه با ترس هایی صحبت کنم که همشون ریشه های عمیقی در دهنمون دارن. شاید اضظراب و ترس در موقعیت های مختلف زندگی بارها به سراغمون بیاد و حتی یادمون نیاد تمام این ترس ها به اتفاقاتی بر می گرده که روزی در کودکی تجربه شون کردیم.

اولین ترس و اضطراب رندال به اولین شبی بر می گرده که تو اتاقش تنها موند. اولین شبی که مجبور بود تنها و به دور از پدر و مادرش رو تخت جدیدش بخوابه.
اما پدرش کنارش موند و ارومش کرد.

در ادامه بخوانید »

ترس بعدی رندال آتش سوزی و مرگ پدرش و تنهایی مادرش بود. این که اون فقط می تونه یه شاهد باشه به دیدن اتفاقاتی که داره اطرافش میوفته و کاری از دستش بر نمیاد بنابراین هر جایی از زندگیش که اوضاع از کنترلش خارج میشه ترس عجیب و غریبی تمام وجودش رو فرا می گیره.
اینو می تونیم از خوابی که دید وقتی مادرش توی حیاط و زیر رعدو برق و بارون داشت به باعچه اش می رسید و رندال هر چقدر صداش می کرد صداش رو نمیشنید ببینیم.

یا دور میز شام وقتی با زیبایی و جزیی نگری فوق العاده ی نویسندگان ربکا از مرغ خام و سوخته حرف میزد سکانسی که قبلا دیده بودیمش و با واقعیتش آشنا بودیم رندال هر چقدر که خونوادش رو صدا میزد و می گفت که پدرش مرده و چطور ممکنه سر میز غذا نشسته باشه کسی نمیدیدش.
این در هم تنیدگی خاطرات در قالب خواب های رندال یکی از فوق العاده  ترین سکانس های فکر شده ی روانشناسانه ی سریال بود.

رندال دبیرستانی از زنگ هشدار مانور آتیش سوزی اونقدر ترسیده بود که همه ی شب ها رو کابوس میدید ولی تو اون دوران بث رو کنارش داشت تا ارومش کنه.
اما حالا رندال با چالش جدیدی مواجه شده. دزد وارد خونه اش شده، و اون به عنوان مرد خونه مسیولیت حفاظت از اعضای خونوادش رو به عهده داره.
مشکلات بیماری ربکا و مسایل پیچیده ی شورای شهر رندال رو از پا دراورده و حالا این موضوع شرایط رو براش پیچیده تر کرده.

این دقیقا به نقطه ضعفش بر می گرده که فکر می کنه هیچ کنترلی روی شرایط نداره و اوضاع از کنترلش خارج شده.
دچار استرس و اضطراب شدیدی میشه و سعی می کنه تنهایی و با قوی بودن و دوییدن جبرانش کنه.
دیالوگ بث فوق العاده بود که یه لحطه جلوش رو گرفت و گفت فقط اعتراف کن این شرایط هر کسی رو از پا می ندازه، لازمه که با هم حرف بزنیم. به نطرم لازمه که ما با هم حرف بزنیم. قرار نیست همیشه قوی و شکست ناپذیر باشیم. به عنوان یه ادم حق داریم خسته شیم، کم بیاریم و بشکنیم و کمک بخوایم. قرار نیست همیشه قهرمان باشیم.

در ابتدا مقاومت رندال رو میبینیم اما در نقطه ای که به کوین زنگ میزنه و بغضش میشکنه و خودش رو خالی می کنه به عنوان بیننده اروم شدم. حتی به عنوان کسی که می دونه این داستان واقعی نیست و این اشک ها ساختگیه ولی آروم شدم.

و چقدر بده که ما ادم ها همیشه از حرف زدن فرار می کنیم و سعی می کنیم تنها از پس همه چیز بر بیایم و زخم هامون رو فقط از دوره ای به دوره ی دیگه ی زندگیمون حمل می کنیم.
این حرکتم داره خیلی تکراری میشه ولی حیفم میاد هر بار هر اپیزود از این سریال رو ستایش نکنم. سریالی که خود زندگیه و هر بار تلنگری داره برای بیدار کردنمون.

چه تیم و فکر فوق العاده ای پشتشه و این بازی های باور پدیر و فوق العاده بی نطیرش کرده.
شاید این سریال همون سریال فرندزه امروزه با این تفاوت که ازش صدای خنده شنیده نمیشه، که نه در رابطه با دوست بلکه در رابطه با مفهوم خونوادست و اگر امکان پیشنهاد یک سریال به ادم ها رو داشتم مطمئنا این سریال رو میشنهاد می کردم چون لذتش مربوط به لحظه نیست، چون صرفا یه شاهکار هنری نیست بلکه خود خود زندگیه که تا همیشه تو خاطرتون می مونه و مفاهیمش تو دهنتون ثبت میشه.

در ادامه بخوانید »نقد و بررسی قسمت دوازدهم سریال this is us ; اشک تو اشک منه!