درود. امروز بر خلاف هر روز، با یک مطلب روانشناسی در خدمت شما دوستان و همراهان عزیز هستم. البته همین هم به نوعی علمی است. اصلا صد درصد علمی است. چرا که روانشناسی، یک علم است. علمی بسیار پیچیده که متخصص شدن در آن کار هرکسی نیست. قرار است درمورد یک خطای اندیشه برای شما بگویم. اما اصلا خطای اندیشه چیست؟

ببینید دوستان. همه ی ما، گاه و بی گاه فکر هایی به سرمان می زند و ما درمورد آن ها یا خیلی خوش بین هستیم یا خیلی بد بین. اما این خوش بینی و بد بینی، گاهی اوقات می تواند ناشی از خطای اندیشه باشد. یعنی این که بلی به فلان دلیل و بهمان علت، من درست فکر می کنم. پس درست است. اما این واقعا کاری است اشتباه که شما دربه پرتگاه های هولناک می اندازد (سوفر). پس با ما همراه باشید با یکی از این خطا های اندیشه. خطای بقا:


همچنین بخوانید: 6 مورد از مشکلات پست های روانشناسی اینستاگرام و درمانگران اینستاگرامی


به هرکجا که می نگرم، ستارگان موسیقی را میبینم. صفحه ی تلویزیون، روی جلد مجلات، در برنامه های کنسرت و در سایت ها هواداری آنلاین، آن ها همه جا ظاهر می شوند. نمی توان آهنگ های شادشان را بازار، باشگاه و رادیو نشنید. ستارگان موسیقی همه جا هستند. خیلی پر شمار اند و موفق. من می هم میخواهم برای معروف شدن و موفق شدن، یک گروه موسیقی راه بیندازم. آیا موفق خواهم شد؟ احتمالش فقط کمی بیشتر از صفر است.

من هم احتمالا مانند خیلی های دیگر کارم به قربستان موسیقیدانان ناکام خواهد کشید. این گورستان، ده ها هزار برابر صحنه های اجرای زنده، موسیقیدان در خود جای داده است. اما بجز سوپر استار های شکست خورده، هیچ خبرنگاری به این افراد ناکام علاقه نشان نمی دهد. برای همین این گورستان از بیرون، نامرئی بنظر می رسد.

در حیات روزمره، چون موفقیت بیش از ناکامی به چشم می آید، دائما شانس موفقیت خود را بیش از اندازه تخممین می زنیم.من هم مانند کسی که هنوز وارد ماجرا نشده، تسلیم یک توهم هستم و نمی دانم شانسم موفقیتم چقدر پایین است. من نیز مانند خیلی های دیگر، قربانی خطای بقا هستک.

پشت سر هر نویسنده ی موفق، می توانی صد نویسنده ی دیگر را پیدا کنی که کتاب هایشان هرگز به فروش نرسید. پشت سر آن ها هم صد نویسنده ی دیگر هست که ناشری پیدا نکرده اند. پشت سر آن ها هم باز صد نفر دیگر که دست نوشته های نا تمامشان روی طاقچه خامک می خورد و پشت سر آن ها هم صد نفر دیگر هست که رویای این را دارند که روزی کتابی بنویسند. با این حال، فقط از نویسندگان موفق می شنوی و از آن ها که شکست خورده اند، چیزی نمی دانی.

خطای بقا


همچنین بخوانید: آیا اپلیکشن های روانشناسی مفید هستند؟


بنابراین نمیفهمی که شانس موفقیت تو برای نویسنده شدن چقدر کم است. در مورد عکاسان، خبرنگاران، ورزشکاران، پزشکان و بازیگران و خیلی های دیگر هم همین داستان وجود دارد. ما فقط داستان ها و اخباری از آن هایی که موفق شده اند می خوانیم و می شنویم و هرگز از آن ها که موفق نشدند و شکست خوردند، چیزی نم شنویم. چرا؟ چون نه در تلویزیون و نه در رادیو، هرگز کسی را دعوت به مصاحبه نمی کنند که شکست خورده است. چرا؟ چون کسی علاقه ای به شنیدن داستان فردی شکست خورده و نا موفق ندارد. رسانه ها علاقه ای به نبش قبر در قبرستان افراد نا موفق ندارند و این اصلا کار آن ها نیست. برای با خبر شدن و اجتناب از خطای بقا، باید این نبش قبر را خودت انجام بدهی.

زمانی که پای پول و ریسک در میان باشد، با خطای بقا مواجه می شوی. فرض کن دوستت شرکت جدیدی راه اندازی می کند و تو هم یکی از سرمایه گذاران احتمالی هستی و فکر می کنی فرصت خوبی گیرت آمده. شرکتی که اگر خوش شانس باشی، می تواند گوگل یا آمازون بعدی باشد. اما واقعیت چیست؟

محتمل ترین سناریو برای این شرکت، نرسیدن حتی به نقطه ی شروع است. دومین نتیجه ی محتمل هم ورشکستگی در سه سال ابتدایی است. از بین شرکت هایی که تا سه سال اول دوام می آورند، بیشترشان بیش از ده کارمند نداشتند. پس آیا این یعنی هرگز نباید پولی را که به زحمت بدست آورده ای به خطر بیندازی؟ نه لزوما. اما باید متوجه باشی که خطای بقا در کار است و مثل خرده شیشه، در راه موفقیت قرار دارد.


همچنین بخوانید: آیا تست های روانشناسی قابل اعتماد هستند؟ چرا نباید به تست های اینترنتی اعتماد کرد؟


مثلا متوسط شاخص صنعتی داوجونز را در نظر بگیرید. از شرکت هایی تشکیل شده که از مشکلات جان سالم به در بردند. شرکت های کوچک و شکست خورده وارد بازار بورس نمی شوند. با این حال، این شاخص نمایانگر معاملات تجاری است. شاخص بورس، نشان دهنده ی وضعیت اقتصادی یک کشور نیست، همانطور که رسانه ها لزوما از تمام موسیقیدان ها گزارش تهیه نمی کنند. تعداد زیاد کتاب ها مربیان موفق هم باید تو را بدبین کند. افراد نا موفق نه درباره ی ناکامی های خود کتاب می نویسنده و نه سخنرانی می کنند.

خطای بقا به خصوص وقتی عضوی از تیم برنده باشی، می تواند بسیار مخرب باشد. حتی اگر موفقیت تو ناشی از تصادف محض باشد، شباهت هایی با سایر تیم های برنده پیدا می کنی که وسوسه می شوی از آن به عنوان عامل موفقیت یاد کنی. اما اگر به گورستان افراد و شرکت های نا موفق سر بزنی، متوجه خواهی شد که ساکنان آن جا هم خیلی از خصوصیاتی را داشته اند که عامل موفقیت تو هستند.

اگر چند دانشمند یک پدیده ی خاص را بررسی کنند، برخی از این بررسی ها به صورت کاملا تصادفی نتایجی را ارائه می دهند که از نظر آماری معنا دار هستند. مثلا رابطه ی بین مصرف نوشیدنی قرمز و امید به زندگی بالا.ناگهان توجه زیادی به جنین مطالعاتی که غلط هم هستند، می شود و این پژوهش ها محبوب می شوند. در نتیجه، تو با گزارش هایی که نتایجی به ظاهر خسته کننده اما صحیح دارند مواجه نخواهی شد.

در کل

خطای بقا یعنی افراد دائما احتمال موفقیت خود را بیش از اندازه تخمین بزنند. با سر زدن به قبرستان پروژه ها، سرمایه گذاری ها، آرزو ها و شغل هایی که در زمانی بسیار امیدوار کننده به نظر می رسیدند، در برابر این خطا میضع بگیر. قدم زدن در این قبرستان، ناخوشایند است. اما تو را در از خطای اندیشه ای که ممکن است با آن روبرو شوی، آگاه می کند.