7.0
امتیاز

حالا دیگر بعد از گذشت تقریباً 20 سال می‌توان پائولو سورنتینو را یکی از بزرگترین فیلم‌سازان معاصر اروپایی دانست. کسی که با هر فیلمش سینمای به گِل نشسته‌ی ایتالیا را دوباره بر سر زبان‌ها می‌اندازد. سورنتینو پس از گذشت 6 سال از آخرین فیلمش، جوانی (2015) و ساخت مینی سریال مورد توجه پاپ جوان (2016)، این بار با اثری اتوبیوگرافیک به عالم سینما برگشته و دوباره خود را بر سر زبان‌ها انداخته است. با بررسی فیلم دست خدا با مجله وارونه همراه باشید.

بررسی فیلم دست خدا

بررسی فیلم دست خدا

این فیلم‌ساز برنده‌ی اسکار که بارها به علاقه وافرش به اسطوره‌ی آرژانتینی فوتبال “دیگو ماردونا” اشاره کرده، عنوان فیلم جدیدش را با الهام از او و البته زندگی شخصی خودش در روزهای نوجوانی “دست خدا” نامیده است.

عنوان فیلم به گل مشکوک مارادونا در جام جهانی 1986 در مقابل انگلستان اشاره دارد که خود مارادونا آن را “دست خدا” نامید و مردم آرژانتین آن را انتقامی از انگلستان به خاطر شکست آرژانتین در جنگ فالکلند دانستند. این گل نمادی شد برای مبارزه با استعمارگری و از مارادونا یک اسطوره‌ی بی‌تکرار ساخت. اما مارادونا در سال 1984 تصمیم گرفت از تیم آماده‌ی بارسلونا جدا شود و به تیم مردمی اما نه چندان خوبِ ناپولی ایتالیا بپیوندد.

اتفاقی که مارادونا را در چشم مردم ناپل –زادگاه سورنتیو- به یک قدیس بدل کرد. همانطور که او برای شخصِ سورنتینو یک قدیس و اسطوره است و از وی در نطق اسکار خودش هم نام برد چرا که همانطور که در فیلم می‌بینیم مارادونا توانست جان او را نجات دهد!

همچنین بخوانید: بهترین فیلم هایی که دهه 80 میلادی را به تصویر می کشند! 

بررسی فیلم دست خدا

ادامه بررسی فیلم دست خدا حاوی اسپویل است.

داستان فیلم با زمزمه‌های پیوستن مارادونا به تیم ناپولی آغاز می‌شود و از طریق آن ما به زندگی شخصیت اصلی داستان “فابیو اسکیزا” و خانواده‌ی دوست داشتنی‌اش وارد می‌شویم. اما مارادونا فقط بخشی از فیلم سورنتینو است.

بخش دیگر و البته اعظم فیلم به علاقه و ارادت سورنتینو به سینما و سینماگران محبوبش می‌پردازد. سینما در فیلم اتوبیوگرافیک سورنتینو همانند فیلم‌های اتوبیوگرافیک سال‌های اخیر نقش اساسی دارد. از سینما پارادیزو (1988) جوزپه توناتوره بگیرید تا روما (2018) آلفونسو کوران یا همین فیلم بلفاستِ کنت برانا که امسال به نمایش در آمده.

اما سورنتینو در دست خدا پا را فراتر می‌گذارد؛ علاوه بر این که فیلم تحت تأثیر آثار مهم و مشهوری چون، آمارکورد (1973) و رم (1972) فدریکو فلینی و سینما پارادیزو (1988) و مالنا (2000) جوزپه تورناتوره است، اشارات مستقیمی به سینما دارد. از اشاره به فیلم روزی روزگاری در امریکای (1984) سرجیو لئونه و رابرت دنیرو تا صحرای تاتارهای (1976) زورلینی.

فارغ از این‌ها، و علاوه بر پرهیب پُر هیبت مارادونا، در تمام طول فیلم سایه‌ی دو فیلم‌ساز مهم ایتالیایی احساس می‌شود. دو فیلمسازی که سورنتینو خودش را وام‌دار آن‎‌ها می‌داند. اشاره‌ی به این دو کارگردان به هیچ وجه به شکل لوس بازی‌های هالیوودی در نمی‌آید بلکه بیشتر در تار و پود فیلم عجین شده است؛ آنتونیو کاپوانو، فیلم‌ساز معاصر ایتالیایی که استاد و مرشدِ سورنتینو بود و در پایان فیلم هم حضور می‌یابد و دیگری فدریکو فلینی کبیر.

بر همین اساس دست خدا را می‌توان به دوبخش کلی تقسیم کرد. بخش اول که دقیقاً تا نیمه‌ی فیلم ادامه می‌یابد به حضور و سیطره‌ی فلینی تعلق دارد. این مهم از همان دقایق ابتدایی فیلم و بعد از آن تصایر جذاب هوایی از ناپل دهه‌ی 1980 آغاز می‌شود. آنجا که دوربین با حرکت سیالش از روی چندین زن معمولی که در صف ایستگاه اتوبوس ایستاده‌اند، حرکت می‌کند تا بالاخره به یکی از زنان اصلی داستان می‌رسد که هیبتی فلینی پسند دارد!

این زن که بعداً می‌فهمیم یکی از زنان مهم در زندگی فابیو (سورنتینو؟) است پاتریسیا نام دارد. سکانس بعدی در آن خانه‌ی نیمه مخروبه با آن لوستر بزرگ وسطش آدم را بلافاصله یاد زندگی شیرین فلینی و آن مراسم احضار روحش می‌اندازد.

همچنین بخوانید: بهترین فیلم های کریستوفر نولان

به طورکلی‌ می‌شود گفت در نیمه نخست فیلم تمامی عناصر سبکی و روایی فیلم، اعم از نحوه‌ی شخصیت‌پردازی‌ها، روایت داستان، نور، رنگ، متن، بازی‌ها، فیلمبرداری به سبک و سیاق فیلم‌های رویاگونه و ماندگار فدریکو فلینی بزرگ پهلو می‌زند.

اما مهمترین تشابه بخش نخست فیلم با آثار فلینی، حضور پر رنگ زنان در زندگی فابیو- یا همانطور که خودشان تلفظ می‌کنند فابیِتو- است. از رابطه‌ی گرم با مادر شوخ و شنگش تا پیرزن بددهن و بی‌اعصابی به نام سینیوره جنتیله. از پیرزن مغروری به نام بارونسا که عاقبت راه و چاه رابطه را به فابیو نشان می‌دهد تا زن عمو جذابش، پاتریسیا، که به شکل «مالنا»واری تمام فکر و ذهن فابیو را مشغول کرده است. مثال بارز این فضای فلینی‌وار را می‌توان در سکانس دورهمی خانوادگی و در تک تک کاراکترهایی که دور هم جمع شده‌اند دید.

بررسی فیلم دست خدا

اما در بخش دوم، فیلم کاملاً تغییر رویه می‌دهد. در این بخش دیگری خبری حرکت‌های سیال دوربین و دیالوگ‌ها و شخصیت‌های نغز نیست. رنگ و نور در این بخش رو به تاریکی می‌رود و فضای خشک و عبوسی بر سر شخصیت‌ها و اتفاقات فیلم سایه می‌افکند.

نیمه‌ی دوم فیلم، از سکانس درخشان مرگ پدر و مادر فابیو (سورنتینو) آغاز می‌شود. سکانسی که دوربین در نمایی باز و ثابت آن دو را روی تخت در حال بی‌هوش شدن در اثر گاز گرفتگی نشان می‌دهد. پیش از این سکانس ما گل معروف به دست خدای مارادونا به انگلیس را از طریق تلویزیون می‌بینیم که اشاره‌ای ضمنی است به نجات جان فابیو (سورنتینو).

سورنتینو در سال ۲۰۱۵ در طی گفتگویی از نقش مارادونا در نجات جانش چنین گفته بود: «مارادونا بی‌اختیار جانم را نجات داد… زمانی که ۱۶ ساله بودم پدر و مادرم را در یک حادثه که مربوط به سیستم گرمایش خانه ییلاقی‌مان در کوهستان بود، جایی که همیشه عادت داشتم بروم، از دست دادم. اما آن آخر هفته من به آنجا نرفتم چون می‌خواستم به تماشای بازی مارادونا و ناپولی بنشینم و این بازی زندگی من را نجات داد!»

این اولین بار است که ما حضور «دست» خدا را برای نجات جان فابیو در فیلم حس می‌کنیم. بعد از این حضور است که ریتم تند فیلم کم کم کُند می‌‌شود و دوربین آرام می‌گیرد. انگار رئالیسم جادویی فلینی به تدریج جایش را به رئالیسم ویسکونتی –دیگر فیلم‌ساز مهم ایتالیایی- می‌دهد. اما در واقع این فضا ادای دین سورنتیو است به استادش آنتونیو کاپوانو.

سورنتینو در سکانسی دیدنی و خلاق به این جابه‌جایی اشاره می‌کند؛ سکانسی که در یک پاساژ، گروهی را مشغول فیلم ساختن نشان می‌دهد و فابیو که گمان می‌کند که این گروه متعلق به صحنه‌ی فیلمی از فلینی است، با ذوق شوق آن‌ها را زیرنظر می‌گیرد. اما اندکی بعد متوجه می‌شود که دارد صحنه‌ای از یک فیلم آنتونیو کاپوانو را می‌بیند.

مرتبط: 10تا از بهترین فیلم های پاد آرمان شهری 

آنتونیو کاپوانو فیلم‌ساز معاصر ایتالیایی که از دهه 1990 شروع به ساخت فیلم کرد. سازنده‌ی فیلم‌های ماه سرخ (2001)، سکوت مقدس (1996) که توانست با فیلم عشق تاریک (2010) در جشنواره ونیز بدرخشد. کاپوانو همانطور که در انتهای فیلم هم می‌بینیم باعث و بانی فیلم‌ساز شدن فابیو (سورنتینو) می‌شود. در واقع سورنتینو در سال 1998 فیلم‌نامه‌ی فیلم غبار ناپل کاپوانو را نوشت و به طور حرفه‌ای وارد دنیای سینما شد.

جدای از ادای دین سورنتینو به فیلم‌سازان مورد علاقه‌اش، این دو بخش را می‌توان از منظر دیگری هم دید و آن رشد و بلوغ شخصیت اصلی فیلم است. در واقع دست خدا فیلمی درباره‌ی بلوغ است. اما نه به شکل بلوغی که تروفو در شاهکارش، چهارصد ضربه (1959)، نشان می‌دهد. این فیلم داستان بلوغِ پسری دورنگرا و دُردانه است که زندگی کم کم آن روی زشت و خطرناکش را نشانش دهد و او را از محیط امن خانواده‌اش جدا می‌کند.

بخش نخستِ فلینی‌وارِ فیلم، این محیط امن خانوادگی و روی خوش زندگی را تصویر می‌کند. خانواده‌ی شوخ و گرم با بازی یکی از بهترین زوج‌های سینما در سال‌های اخیر که بازی و تأثیرشان تا مدت‌ها بعد از پایان فیلم با ما باقی می‌ماند. بخش دوم که بعد از مرگ پدر و مادر -به عنوان ستون‌های خانواده- شروع می‌شود بخش تاریک و واقعی زندگی است. واقعیتی که فابیو تاب تحمل آن را ندارد.

بررسی فیلم دست خدا

اگر در بخش نخست فیلم تمام هم و غم فابیو رابطه‌ی با پاتریسیا و مهم‌تر از آن، آمدن مارادونا و برنده شدن تیم محبوبش ناپولی بود، یعنی اتفاقات واقعی‌ای که روز و شب همه‌ی انسان‌ها به دنبال آنند، در نیمه‌ی دوم و به خصوص در انتهای فیلم و بعد از ملاقات با کاپوانو او دیگر به آن‌ها وقعی نمی‌نهد.

دیگر پاتریسیا برایش آن زن شهوانی ابتدایی فیلم نیست و قهرمانی تیم محبوبش هم برایش اهمیتی چندانی ندارد. برای همین است که از واقعیت تلخ زندگی فرار می‌کند و به سینما پناه می‌آورد. او در گفتگوی مفصلی که با کاپوانو دارد می‌گوید: « ‫حالا که خانواده‌م از هم پاشیده، ‫دیگه زندگی رو دوست ندارم. یه زندگی خیالی می‌خوام، ‫مثل همونی که قبلاً داشتم… ‫دیگه واقعیت رو دوست ندارم… واقعیت مزخرفه… ‫برای همین می‌خوام فیلمساز بشم.»

مرتبط: بهترین فیلم های بیوگرافی

ناپولی قهرمان شده و در شهر همه به جشن و پایکوبی برخواسته‌اند و پاتریسیا دیگر آن زن مغرور و فتانه‌ی ابتدایی نیست و ظاهراً باید همه چیز بر وفق مراد فابیو باشد، اما او تصمیم به رفتن گرفته است چون دیگر آن پسر الکی خوش ابتدایی فیلم نیست. او واقعیت زشت زندگی را دیده و یک بار دیگر منتظر “دست خدا”یی‌ست تا او را نجات دهد و این‌بار سینما را می‌یابد.

امیدواریم از بررسی فیلم دست خدا لذت برده باشید.